+
将来でせな先生のことを覚えるとき、春の雨の日にピアノで「虹」を弾くせな先生です。
長くて茶色い髪を綺麗に結びて、私が後ろからずっと見てましたせな先生…
از دردناکترین لحظههایی که به این زودیها از ذهنم پاک نخواهد شد، یکی هم چهرۀ عذرخواهانه و اشکهای دختری بود که خیلی ساده، دوستش میداشتم. از دردناکترین احساساتی که این اواخر قلبم رو شکست، هم احساسات ناگفته و خودگمانههای دختری بود که بسیار دوستش میداشتم…
و تو هیچوقت نخواهی فهمید که چقدر برای من سخت بود کنارت بایستم و تو رو از قضاوت آدمهایی حفظ کنم که هم زبون تو بودن! در حالی که اون همه از واقعیت اتفاقی که افتاده بود، احساس غم میکردم.
ساده نبود؛ اما درست مثل پرندۀ کاغذی دخترکی که روزگاری لای سررسیدم جا خوش کرده بود، این یکی رو هم رها کردم رفت…
اما میدونم که برای پر کردن جای خالی این احساس، به قدری زمان احتیاج دارم_.