~なんくるないさ
امروز که از خواب بلند شدم، احساس کردم چیزی در من تغییر کرده. چیزی غریب و بنیادی که میدونم پر و بال دادن بهش میتونه جهت زندگیم رو بار دیگه با خودش تغییر بده.
***
امروز دقیقا دوازده سال از زمانی که برای اولین بار تحت محیط و نام Hyakkiyakou شروع به نوشتن کردم، میگذره. یک هفتهای بود که با خوندن آرشیو این دوازده سال مشغول بودم؛ با مرور خودم، تفکراتی که امروزِ من رو ساختن و روزهایی که باید اتفاق میافتادن تا من، امروز «من» باشم، درست یا غلط، موفق یا شکست خورده، تا بتونم در حالی که تمامشون رو زیر بغلم میزنم، به سمت فردا حرکت کنم. برای من این سفر اونقدرها هم متشکل از دیروز و امروز و فردا نبوده و نیست. داستان پیوستهایه که من آوازش رو خوندم؛ داستانی که هنوز چپترهای نانوشتۀ زیادی داره.
توی این مسیر نه تنها از خودم، بلکه از آدمهای زیادی نوشتم که خیلیهاشون هنوز همین دورو برهان و بعضیها مدتهاست که راهشون رو جدا کردن. دیگه اونقدر قدیمی شدم که تصور نمیکنم آدمهای زیادی روزهای ابتدایی اینجا رو به خاطر بیارن، لول اما ممنون اگر حتی برای چند روز با ماجراجوییهای هر روزۀ من و رژۀ شبانگاهی هیولاهام همراه بودین.
یه فنجون بزرگ لاته به افتخار روزهای گذشته و هزار راه هیجانانگیز نرفته؛ به سلامتی امروز و فرداها!
نوش…!;-)
من خیلی وقته که شما رو بیصدا دنبال میکنم. نمیتونم بگم خیلی ساله ولی خیلی وقته. از اینکه یه روز اتفاقی اینجا و شما پیدا کردم خیلی خوشحالم. قبل از این همش دوست داشتم که باخودم تنها باشم. حالا از اتاقم میام بیرون و آدمای دیگه برام جالب هستن. الگوی بزرگی برای من هستین. ولی هنوزم دوس دارم ناشناس بمونم. سالگرد وبتون هم مبارک باشه.
ممنون که این همه بهم لطف داری و خوشحالم اگر این وسطها چیزی پیدا کردی که برات جالب بوده.
قطعا از بد شانسی من هست که نمیتونم باهات آشنا بشم؛ اما هر طور که راحت باشی، همون بهترینه.