行方不明
واقعا به ندرت پیش میاد؛ اما یه زمانهایی هم تو زندگی هست که دلم میخواسته برم یکجا خودم رو یکجوری گم و گور کنم که احدی نتونه پیدام کنه. الان دقیقا یکی از همون معدود زمانهاست.
It comes and goes in waves
It always does, always does
We watch as our young hearts fade
Into the flood, into the flood
And the freedom of falling
The feeling I thought was set in stone
It slips through my fingers
I’m trying hard to let go
It comes and goes in waves
It comes and goes in waves
And carries us away…
[+]「Waves」
Dean Lewis
Tuesday. June 14, 2022. 06:08 A.M
24 خردادماه 1401
支配
Chevy برگشت، من موندم و یک خروار پروژه و یکماه سخت و طاقت فرسای در پیش رو با 100 تا بچه نوجوان 10-12 ساله که عملا 35 تاشون فقط زیر نظر منن. هاها
Challenge accepted!
Saturday. June 04, 2022. 11:08 A.M
14 خردادماه 1401
雰囲気
هیچوقت فکر نمیکردم که فاصله زمانی تا این اندازه بتونه مود شبانۀ آدم رو زائل کنه. تصور کن ساعت یازده شب نشستی با نمنم بارون و قوطی sake ت و قطعۀ فوق العادهای که اتفاقا با کسی share اش کردی زمان میگذرونی، دقیقا چطوری میشه با کسی click کرد وقتی یازده شب تو میشه مثلا ساعت پنج بعداز ظهر یکی دیگه؟
قاعدتا این مود من نیست که باید زائل بشه؛ ولی واقعیت اینه که فکر کردن بهش اصلا حالم رو خوب نمیکنه.
Thursday. June 02, 2022. 10:30 P.M
12 خردادماه 1401
病気
خدا هم شوخیهای بیمعنی زیاد میکنه جدیدا.
هیچ معلوم نیست کرونا چه مشکلی داشت که حالا باید با آبله میمون دست و پنجه نرم کنیم. حداقل کرونا اسمش سطح بالا بود. =))
مثلا تصور کنید من پیام بدم که: سلام فلانی، چطوری؟ من تو قرنطینهم؛ آبله میمون گرفتم! زشت نیست آخه؟ lol
از شوخی گذشته جدا عجب گرفتاری شدیم. همم…
Sunday. May 22, 2022. 7:08 P.M
1 خردادماه 1401
けもの
شما احتمالا یادتون نمیاد؛ ولی سه چهار سال قبل، دورهای که روی پایاننامه کار میکردم؛ یه Kumamon داشتم که تا مدتها گوشه چپ اسکرین تکیه داشت. چیز خارقالعاده ای نبود؛ یک روز کاملا اتفاقی تو کمدِ اتاق بغلی پیداش کرده بودم؛ یادم میاد که تا زمان فارغالتحصیلی با هم دوست بودیم. لول
الان یک هفتهست یه موجود زرد و عجیب دیگه به تورم خورده که حسابی توجهم رو جلب کرده؛ بگمانم که bathtub toy باشه. =))
هیچی دیگه الان گوشه راست میز کارم جا خوش کرده و هر بار با تماشای دهن بازش که به طرز ابلهانهای پت و پهن ـه، حسابی خوش میگذرونم. لول
P.S: Kumamon[+]
Saturday. May 21, 2022. 7:08 P.M
31 اردیبهشتماه 1401
検疫
U know what was funny about this particular week of quarantine?
The fact that it was even better than the golden week.
P.S: Happy golden May!
P.S2: I’m free~(?)
Thursday. May 19, 2022. 9:08 P.M
29 اردیبهشتماه 1401
春の日々
شنبۀ خوب بهاری، یعنی اون شنبهای که یکی دو ساعت مونده به غروب آفتاب، قهوهت رو برداری بری تو بالکن و در حالی که به نردهها تکیه دادی و داری از نسیم بهاری و طعم قهوهت لذت میبری، به قطعههای Celine Dion و Josh Groban گوش بدی و اون وسطها، با فریدا از هر دری گپ بزنی.
مدتها بود که تا این اندازه از یک روز تعطیلِ آخر هفته لذت نبرده بودم.
Saturday. May 07, 2022. 11:48 P.M
17 اردیبهشتماه 1401
絆
Those are the memories that make me a wealthy soul…
(Bob Seger)
Friday. May 06, 2022. 11:25 P.M
16 اردیبهشتماه 1401
問題意識
あのさ…
اگه دور و برت پر از رفیق بیمعرفته که یهو ول کردن رفتن و پشت سرشون رو هم نگاه نکردن، تو خوشیها کنارت بودن و تو سختیها تنهات گذاشتن، یا اینکه باورت بر اینه که همه ازت سو استفاده کردن و بعد ولت کردن، خب واقعیت اینه که تو یک آدم مشکلدار و نچسب هستی که اساسا ترجیح میدی فکر کنی همیشه مشکل از بقیهست، تا اینکه بری دنبال درمان خودت.
Tuesday. May 03, 2022. 12:05 P.M
13 اردیبهشتماه 1401
ある俳優や女優の人生
این روزها هر زمان که فرصت کنم، دادگاه Johnny Depp و Amber Heard رو دنبال میکنم. معمولا شبها در حین کار حتی اگر نبینم، حتما بهشون گوش میدم. برام حقیقتا جالبه که جریانات این دادگاه و داستان زندگی این دو نفر تا چه اندازه میتونه عاشقانه و گاها بینهایت نفرتانگیز باشه.
عملا بهترین فیلمی که هر دوشون توش بازی کردن.
Thursday. April 28, 2022. 10:25 P.M
08 اردیبهشتماه 1401
青沼静菜
یکبار هم سر کار یه همکار داشتم که یه دختر جوان بود؛ دو سه سالی کوچکتر از من. دلیل مشخصی براش نداشتم؛ اما برام دوستداشتنی بود. یکطورهایی محکم، اما کیوت و بانمک. رابطۀ دوستانهای داشتیم و همیشه سعی میکردم مثل ارتباطم با تمام آدمهای دیگه احساسم رو بهش نشون بدم. هیچ وقت تو کار کردن با هم مشکلی نداشتیم، برعکس؛ به نظرم میومد که کاملا با هم مچ بودیم. همیشه باهاش نرم برخورد میکردم. حتی زمانهایی که دلیلی براش نداشتم.
آخر سال که شد، یکبار رئیسم صدام زد و گفت خانم فلانی که پارتنرت باشه، به فلان و بهمان دلیل فکر میکنه که تو توی پوزیشنی که هستی فلان و فلان…
با ناباوری پرسیدم که آیا داره باهام شوخی میکنه؟ گفت قضیه کاملا جدیه. پرسیدم دقیقا از کی دچار چنین سوء تفاهمی شده؟ هیچوقت یادم نمیره اون لحظه رو؛ وقتی شنیدم که جواب داد «از همون اول.» احساس دور و عجیبی داشت؛ به طرز غریبی تهی از همه چیز بود. اینکه تو تصور کنی توی یک رابطه از هر نوعش یک قلعه محکم و بلند بالا ساختی، اما بعدا بفهمی که در واقع از ابتدا هیچ چیز اونجا نبوده…
اون شب قبل از اینکه برگردم خونه، توی یکی از اتاقهای خالی تنها پیداش کردم. بهش گفتم که فلانی… حرفت به گوشم رسید. باشه، بیا فردا دوباره از نو شروع کنیم. همم؟
زد زیرگریه و گفت بابت اون سوء تفاهم و تمام حرفهایی که زده خیلی متاسفه. بابت اینکه از ابتدا چیزی به خودم نگفته. دستی به سرش کشیدم و گفتم عیبی نداره. کاریش نمیشه کرد. (خوب که فکر میکنم، این سناریو بارها تو زندگی من به انحای مختلف تکرار شده، و من واقعا ازش خستهم.)
دوره همکاری ما دقیقا سه روز بعد از اون اتفاق به پایان رسید و ما فرصت همکاری مجدد رو (شایدم بهتر باشه بگم جبران ماجرا رو) برای همیشه از دست دادیم.
بعد از اون قضیه، دیگه هیچوقت تو برخورد با همکارهای اون دوره، اون آدم سابق نشدم.