داره برای آخر اسفند میاد ایران…
بهش میگم نمیدونی یادآوری روزهای با هم بودن برای من چه احساس دوست داشتنی داره. از فکر اومدنت ذوق می کنم؛ انگار که خوابی، خیالی،چیزی…
بذار یکبار دیگه بشینیم با هم هانی اند کلاور ببینیم و بنالیم از اینکه چرا همیشه درگیر منطق بودیم و نشد!…
تا خرخره حسادت بورزیم به تاکه موتو با دوچرخه ش که باهاش به ته دنیا رسید…
هی آذر… دلم برات تنگ شده؛ تنننگ…