امروز یه عزیزی آفلاین گذاشته که:
«بعد نزدیک به 4 ماه دارم مسیج های توی گوشیی که اون موقع داشتم میخونمو دونه دونه
پاک میکنم هر کدوم رو که پاک میکنم انگار هزار بار روح از تنم جدا میشه ولی این
راهیه که به آینده برسم پس هزار بار میمیرمو زنده میشم توی هر بار پاک کردن تا سفتو
سخت بشمو پخته همه بچگیمو میریزمش؛ کاش بزرگی
وجود نداشت»
حالا یکی بگه که چرا همه میخوان یهو بزرگ بشن؛ اونم از عجیب ترین راه های ممکن.
چند وقت پیش به شقایق می گفتم هر زمان کسی تو زندگی بهت گفت همیشه همینطوری بچه بمون چون خوبه، چون ارزشش به همینه؛ یقین بدون که داره مزخرف میگه.
این به اون معنی نیست که بچه بودن بده؛ این فقط به این معتیه که زندگی مرحله مرحله ست و تو بالاخره ازشون رد میشی. اما نه به ضرب و زور؛ نه با فشار. این روند، جریانیه که به آرومی اتفاق می افته، هر زمان که وقتش برسه. هر زمان خواستی به زور تو یه مرحله بمونی؛ و یا به زور مرحله ی دیگه ای رو به دست بیاری یقین بدون که یه جای کار مشکل داره.
فرایند رشد تشکیل شده از مراحل پله پله نیست که امروز از این پله بری بالا و فردا از پله ی دیگه. روند رشد آدمها کاملا به هم پیوسطه و مداومه.
نمی دونم…
امروز تو آدمهای قدیمی زندگیت رو ایگنور می کنی به رسم «بزرگ شدن»؛ اونقدر که براشون «وقت» نداری. و فکر می کنی این ارزشه؛ این بزرگ شدنه؛
امروز این، دل از پیامهاش می کنه؛ به خاطر بزرگ شدن؛
و فردا اون یکی؛
اما میدونی؛
پس فردا که تو زندگیت شروع کردی به فتح کردن قله هات؛ و خواستی که به یکی لبخند بزنی و به پشت سرت برگشتی که ببینی کی اونجاست که بهت لبخند بزنه، دوست ندارم بدونم که چی میبینی؛
چون تو هنوز نمیدونی قسمت عظیمی از رشد کردن آدمها به عزت نفسیه که وقت بالیدن به خودشون و دیگران به اونها به دست میاد. وقتی هنوز کسانی هستن که نظاره گر بزرگ شدن و توانا شدنت باشن و بهت لبخند بزنن…
به هر حال، هر چیزی راهی داره؛
اسم این جریان هر چی که باشه، «بزرگ شدن» نیست…
+
今、このとき
…shita bakkari muite’ru ima no kimi ni
این آهنگ رو به تویی تقدیم می کنم که در همین لحظه زندگی میکنی؛
به تو و همین حالا؛ به تویی که سرت رو پایین انداختی…
?muryoku na boku wa kimi ni ittai nani shite yareru no
boku wa kimi ja nai kara kimi no kimochi nante wakaranai
“wakaru yo” nante kotoba karugarushiku kuchi ni dekinai
بهم بگو چرا گریه می کنی؟ من نمیفهمم.
چطور می تونم در مقابلت اینقدر ضعیف باشم.
من جای تو نیستم؛ تا وقتی حرفی نزنی، نمی تونم حست رو درک کنم.
پس نمی تونم بی جهت بگم که تورو میفهمم.
boku ni dekiru seiippai no koto kimi ni shite agetai kara
پس بهم بگو که از چی رنج میبری؛
و بعد از اون، تمام تلاشم رو برای درکت می کنم…
seiippai ikiru kimi ni kono uta o okurou
toki ni wa namida o nagashite mo ii sa
dakedo ashita wa egao de ikou yo
این آهنگ رو به تویی تقدیم می کنم که در همین لحظه زندگی میکنی…
به تویی که تمام تلاشت رو برای زندگی می کنی؛
هیچ عیبی نداره که تمام این لحظه رو از ترس گریه کنی؛
اما با لبخند به استقبال فردا برو…
mou ganbaranakute ii tama ni wa zuru datte sureba ii
bukiyou ni shika ikirenai sonna kimi no ikikata ga suki sa
waratta toki no sono me ga boku wa hontou ni suki da yo
میدونم که همیشه تمام تلاشت رو می کنی، واقعا تمامش رو!
اما حالا نیازی به این همه سخت کوشی نیست. هیچ عیبی نداره اگر کمی به خودت استراحت بدی؛
حتی میتونی گاهی «قشنگ» زندگی نکنی. به هر حال من روش زندگیت رو دوست دارم.
چشمات رو دوست دارم زمانی که میخندی!
toki ni hito wa dareka o tayori ikite seichou suru koto mo aru
پس خودت رو اینقدر سرزنش نکن!
همه ی ما با تکیه به همدیگه بزرگ میشیم و قد می کشیم.
kizu darake no kimi ni kono uta o okurou
kurushii koto kara nigete mo ii sa
mata arata ni kimi ga tatakaeru nara
این آهنگ رو به تویی تقدیم می کنم که در همین لحظه زندگی میکنی…
تویی که از زخم پوشیده شدی؛
?ii koto ni mo kizukeru’n ja nai no ka na
وقتی این همه چیز ناخوشایند دورو برت وجود داره،
خیلی راحت متوجه چیزهای کوچیک و خوشایند میشی، اینطور نیست؟
warau koto sae wasureta kimi ni kono uta o okurou
kyou made konna ni kurushinda kara ashita kara wa tanoshiku sugoseru yo kitto
این آهنگ رو به تو تقدیم می کنم…
به تویی که در همین لحظه زندگی می کنی و حتی لبخند زدن رو از یاد بردی…
تا به امروز، لحظات غمگین زیادی رو سپری کردی اما فردا، حتما پر از لحظات شاد و دلپذیره؛
پس باز غم هات رو تنهایی به دوش نکش…
گاهی پیش خودت میگی…
چقدر بعضی از آدمها توی این زندگی؛ عزیزن… دوست داشتنیان… عزیزن…
***
بعد از مرگ Shiki،
دلم برای هیچ چیز به اندازۀ خرگوش گردان پارچهایش نسوخت…
همون که تنهایی گوشۀ رختخواب، خوابیده بود…
***
کوزو…
خاطرت هست اون صدف کنده کاری شدهای رو که پارسال دادی بهم؟
برای من، تو همیشه یه شیطون کوچولوی پردردسر اما بامزه بودی که دائم نگرانم میکردی. عزیز بودی…
«سمپای»؛ ها؟
امروز بعد از یکسال اون رو از روی میز کارم برداشتم.
و تو؛ همین امروز برای من تموم شدی…
برای همۀ «تمام» کردنهای من زمان زیادی لازمه؛ گفته بودم که این نقطه ضعف منه، گفته بودم و تو این رو میدونستی…
حالا چطور شد؛
مزه کرد استفاده از اون نقطه ضعف؟
شایدم نه! تو هیچ زمانی منش شازده کوچولویی نداشتی… هنوز کوچیک بودی برای این حرفها…:-)
تقصیر از من بود که فکر کردم بندها، برای همۀ آدمها، توی هر سن و شرایطی حرف اول رو میزنن. اما اینطور نبود…
جا خوردم؛ دردم اومد.
اما تقصیر از خودم بود؛ شاید اعتمادی که کردم، از همون ابتدا حرکت درستی نبود…:-)