تا به حال به این نکته فکر کردین که محتویات داخل جیب یا کیف شما ممکنه تا چه اندازه نمودار شخصیت و علایق شما توی زندگیتون باشه؟
تا به حال به این نکته توجه کردین؟…
که هر زمان پای به تصویر کشیدن فردیت و شخصیت ما در میانه، تقریبا همهی ما علاقهی بخصوصی در شرکت کردن در بحثها داریم؟ چون تمام ما به عنوان انسان دوست داریم شخصیت و تصویری از خودمون رو به بقیه ارائه بدیم و البته به همون اندازه نسبت به تصویر و شخصیت دیگران علاقمندیم…
تا به حال احساس کردین، که لحظهی به تصویر کشیده شدن شخصیت و فردیت انسانها به عنوان موجوداتی هوشمند و مجزا_و نه جزئی از یک گروه_، چقدر میتونه ی لحظهی ناب و لذتبخشی باشه؟
آدمها همیشه یکی از جذابترین و مورد علاقهترین موضوعات من برای تفکر و درک بهتر از دنیا بودن.
این هم از اون ایدههای بکری بود که به نظر بانو سوشیان رسید.
بچه که بودم_ بچه که میگم یعنی 6-7 ساله_؛ با بابا و دایی زیاد ماهیگیری می رفتم.
میرفتیم دره ی لار؛ اون طرف پلور. با اون ماست های کیسه ای خوشمزه ش که جون میداد برای انگشت زدن و خوردن پشت اون جیپ قدیمی سفید رنگ.
سکوت عمیقی داشت. بککررر بود. ساکت…
بابا همیشه یه چوب ماهیگیری هم برای من مینداخت داخل دریاچه. منم هر زمان که از بازی کردن با ملخ ها و وزغ ها خسته می شدم، می نشستم پاش و زل میزدم به نوک چوب ماهیگیری، تا ببینم کی سرش خم میشه و زنگوله ای که بابا اختصاصا برای من سرش بسته بود، شروع می کنه به صدا کردن.
چه مزه ای میداد اون املت های لب دریاچه؛ پای چوب های ماهیگیری؛ حتی با وجود اون پیازها و گوجه های کله گربه ای که هیچ ازشون خوشم نمیومد! لول
اما بهترین خاطره ی من از اون روزها و دوران بچگی، شبهای دره بود…
شب که می شد، توی اون چادر نارنجی رنگ برزنتی، داخل کیسه خواب می خوابیدیم. کلی هیجان انگیز بود.
تا کیلومترها نوری وجود نداشت؛ و هیچ صدایی جز جیرجیر ِ جیرجیرک ها.
شب ها… آسمون پر میشد از میلیونها ستاره ی درخشان که به سختی می تونستی از روشنایی خیره کننده شون چشم برداری. وصف اون همه زیبایی کار سختیه واقعا. سیاهی قیر گونه ی اطراف و آسمون به غایت نورانی. سوسوی ستاره هایی که انگار بازی می کردن با صدای جیرجیرک ها…
شهاب سنگ هایی که هر چند وقت یکبار از یه گوشه ی آسمون تنوره می کشیدن و تا می خواستی با چشم دنبالشون کنی، کمی بعد محو می شدن.
کی فکرش رو می کرد که اون بالا همچین دنیایی هم وجود داشته باشه که شهر اجازه ی دیدنش رو بهت نده؟
من هیچوقت به عمرم… اون همه ستاره یکجا ندیده بودم…
فکر هم نمی کنم که یک روزی دوباره شانس دیدنش رو داشته باشم.
اما میدونی…
هیچ نفهمیدم دیشب، حس نوستالژیک اون بکگراند و یادآوری اون آسمون بود که باعث شد تا به خودم بیام، احساس کنم چیزی از اون گوشه ها داره می چکه؛ یا چیزی که قرار بود روش نوشته بشه.
هاها…
این ملت ما هم شورش رو در آوردن با این املای فارسیشون!
میراث ما فقط اون خلیج فارس نیست که هی سنگش رو به سینه میزنیم؛ اگر نام خلیج فارس رو اعراب می خوان از ما بگیرن؛ زبان فارسی رو که خودمون داریم دستی دستی نابودش می کنیم!!
دوره ی راهنمایی و دبیرستان، از این می نالیدیم که این املای کلمات فارسی هیچ قاعده ای نداره! اما فکر می کنم همون
دو تا کلمه هم که قاعده داشتن رو خیلی ها یادشون نیست!!
«خدمتگذار» یا «خدمتگزار»؟! «سرمایه گذار» یا «سرمایه گزار»؟!
دقت کنیم که اگر فعلی به معنای «به جا آوردن عملی» بود، از «گزار» استفاده می کنیم.
مثل: «سپاسگزارم! خدمتگزارم! شکرگزارم!»
و اگه فعلی به معنای «قرار دادن چیزی در جایی» بود، از «گذار» استفاده می کنیم.
مثل: «سرمایه گذاری! جایگذاری»
من بهتره اصلا نشریه ورق نزنم.