یه زمانی میگفتن بزرگترین قدم آدمها در حل مسائلشون اینه که ابتدائا بپذیرن که مشکلی وجود داره.
اما اگر از من پرسیده باشی، خواهم گفت که به عقیدهی من مرحلهای خطرناک در حل مشکلات ظهور کرده و اون کنار اومدن با مشکله.
طرف میدونه که مشکلی وجود داره و در عین حال چون باهاش وفق پیدا کرده، اون رو قسمتی از ذات فعلی خودش ارزیابی و علنا عنوانش میکنه، حتی دیگه زحمت حل کردن مشکل رو هم به خودش نمیده.
هر طور که بهش نگاه کنی، این روند میتونه از عدم شناسایی مشکل توسط فرد، مخربتر باشه…
درس حقوق بشردوستانه رو حذف کردم که مجبور نشم با این همه درس و برنامه تراشی سنگین 1000 صفحه هم اون رو پاس کنم.
به جاش یه درس یک واحدی برداشتم به نام حقوق بینالملل محیط زیست در 200 صفحه.
بعد کاشف به عمل اومد که منبعش یه کتاب ترجمه شده ست.
یعنی حقیقتا دو روزه که زندگیم اومده جلوی چشمم×
اینقدر وضع این کتاب خرابه که حقیقتا نمیشه خوندش.
خب مرد حسابی! تو وقتی زبان مادریت رو هم درست بلد نیستی جملهبندی کنی، برای چی کتاب دانشگاهی ترجمه میکنی؟
حالا هی بگین ادبیات بده! هی بگین زبان فارسی چیه دیگه!
اصلا چطوره برم همون 1000 صفحهایه رو بردارم دوباره!! =__=”