نمیدونم این چه حکایتیه که از ته دل دوستشون داری و واقعا اینطوره؛ اما به محض اینکه مقداری ابهام پیش میاد به راحتی نیشت میزنن.
حالا اصلا مهم نیست که در چه وضعیتی باهاشون صحبت کردی؛ منظوری داشتی یا نداشنی؛ یا اینکه اصلا خسته بودی و فقط به اندازهی کافی کد وارد نکردی که نشون بده قصد متهم کردنشون رو نداری.
هیچ اهمیت نداره که چقدر از کار کردن باهاشون احساس خوشحالی میکنی و به زبون میاری که خوشحالی که در کنارشونی و ازشون ممنونی.
همهش رو میتونن در کسری از ثانیه به باد بدن.
و این به اندازهی کافی نشون دهندهی این موضوع هست که مقصر خودمم.
واقعیت اینه که علیرغم علمی که نسبت به این موضوع دارم، به نظرم پدیدهی غم انگیزه.
هنوزم که هنوزه وقتی زمستون میآد، دوست دارم آخرای شب که همه خوابن، چراغ رو خاموش کنم و بشینم دم پنجره، بازش کنم و هوا رو بو بکشم.
هوای سرد آخر شبهای زمستون بوی خوب و عجیبی داره…
خیلی عجیب…
بوی آیندهای که نمیتونم ببینمش ^^
明日を照らすよSunshineどこまでも続く
目の前に広がるヒカリの先へ
未来のSunshine
輝くSunshine
You know it’s hard, just take a chance.
信じて
。。。明日も晴れるから