+
– این مستاجرهای صابخونه مسلکتون رفتن یا نه؟:دی من نیاز دارم با اتاقت تجدید میعاد کنم! =))
+ رفتن رفتن! بی ادب ها! XD
– ها خوبه Thumb up* XD*
و این یعنی… Itoshii آذرم داره میاد ایران.
: )
…P.S: Kore wa ne, shampoo to body soap to, Usagi san no nioi
+
اینکه تو به استاد تازه کار و صادق گروهت اعتماد کنی و باهاش پایاننامه برداری، و بعد این آدم در عرض هشت ماه آنچنان رشد کنه که اول به مقام هیات علمی و بعد به مدیریت گروه ارتقا وضعیت پیدا کنه، اگر اسمش خوششانسی نیست؛ پس چیه؟
این یعنی یه روز صاف و صوف و خوشترکیب؛ طبق برنامه! همون چیزی که اغلب انتظارش رو دارم.
+
در حالی که کنار دستم رو به آرومی با سرش تماس میدم، با لحن سرزنش آمیزی میپرسم: «پس چرا از یکی کمک نمیگیری دخترک؟»
گریه میکنه.
فکر میکنم که «هنوز همونقدر کیوت»؛ یارهیاره کنان لبخند میزنم و صبر میکنم تا بند بیاد.
* پیشنهاد ملاقاتهایی که انتظارش رو نداری؛ پنجشنبۀ خوشایندی بود که با کوهایی قدیمی گذشت…
+
محض رضای خدا! به خاطر خودت هم که شده حداقل یکبار از اون ده باری که حالت رو میپرسم، وانمود کن خوبی!
***
零れ落ちた君の涙は」
「やがて空に虹を描くよ
少し照れたように貴方がくれた
あの日の言葉 今でも胸に
«میدونی؛ اشک هایی که از چشمهات می چکن، رنگین کمانی تو دل آسمون میسازن.»
و من هنوز کلماتی که اون روز با خجالت بهم گفتی رو به خاطر دارم.
Hare-iro Melody
Yata Yusuke
+
اگر امتی تو رو به چشم قهرمانی ببینن که میتونه دنیا رو نجات بده، و اتفاقا تو نتونی این کار رو انجام بدی، این مشکل کی تلقی میشه دقیقا؟ تو یا اونها؟
اگر امتی تو رو به چشم قهرمانی ببینن که میتونه دنیا رو نجات بده، و اتفاقا تو نتونی این کار رو انجام بدی، این تقصیر کی تلقی میشه؟
به تصورم که جواب این دو با هم تفاوت داره.
مشکل تو میتونه باشه؛ ولی لزوما تقصیر تو نیست.
+
تو دفتر نشریه لامپ اتاق سوخته؛ به بچهها میگم: آخیش! ببینین چه خوبه! چه تاریک و روشن دلانگیزی! نمیشه همینطوری بدون چراغ ادامه بدیم؟
اندیشه میگه: توفیق اجباریه دیگه! تا اینا بیان دست بجنبونن و لامپ و سرپیچ عوض کنن، خودش یه چندماهی طول میکشه! =))
یعنی اینقدر اینرسیشون بالاست!
***
?何をしてる君?!もしかして、忘れてるのかい
!昨日の傷、今日の事、忘れないで!目の前明日を絶対忘れないで
。急いで、まったく時間がないから
+
در ادامۀ طرح «پنجشنبههای هیجانانگیز» یک صندلی برای من و دیگری برای یک دوست؛ کی میتونه باشه… اون آدم هیجانانگیزی که قراره این هفته، در کنار هم قهوهای بخوریم و گپی بزنیم؟
همم؟
(-; ~Donna hito darou
+
اولین روز حضورت در کنار بچهها رو به خوبی به خاطر دارم. بارونی بلندی پوشیده بودی؛ به همراه کلاه لبه داری که تا مدت ها جزء شخصیتت شده بود. شش سال تمام چرت و پرت گفتی و سر امتی رو بردی (لول)، اسپویلم کردی، کلکل کردیم و خندیدیم.
سه سال وقت خداحافظی گفتی «مرسی که منم دعوت کردی. دوستت دارم و مواظب خودت باش.»
سه سال جواب دادم. «ممنون از خودت که اومدی. دلم برات تنگ شده بود و منم دوستت دارم.»
حقیقت روابط من با آدمها، تولدی که برات گرفتم، بچهها و دیگرانی که خیلی ساده دوستشون داشتم و دارم، اونقدر عزیزه که حرف زدن در موردشون چندان ساده نیست؛ این روزها اما، به خاطر اون وقت نشناسی قبل از سفرت ذهنم گهگاهی بهم نهیب میزنه که آیا اون حرفها beneficial بودن با نه.
البته که دوستت دارم؛ اما کمی زمان میبره تا سادگیهای پر دردسرت رو دوباره باور کنم.
+
– اهمیتی نمیدم که چطور.
+ اونم اهمیتی نمیده که تو چطور!
@ Yukari: به هر حال هیچکس توهمهای ناچیز رو باور نمیکنه ^^
+
واقعیت اینه که آدمها… از هیچ چیز به اندازۀ در هم کوبیدن توهم نمیترسن. اونها توهم رو خلق میکنن، بهش ایمان میارن و تاجایی که امکان داره جلو میرن تا حقیقت رو باور نکنن. اونها از قدرتشون برای خلق لحظات شادی، درد، رقت یا لذت استفاده میکنن.
آدمها رو سرزنش نکن… این رقص اونهاست… در حقیقت تاریکی، قدرتی به جز اونچه که ما بهش میدیم، نداره. اغلب اوقات تاریکیها و ناخوشایندیها، چیزهایی هستن که مردم خودشون میخوان؛ و این مساله ایه که ارتباطی به خوب یا بد یودنشون نداره. تاریکی و شرارت، ضرورتیه که هر آدمی ـچه خوب و چه بدـ احساسش میکنه.
همۀ هیولاها یه جای تاریک زندگی میکنن. همونجایی که آدمها ترسها، شرمها و تنهاییهاشون رو توش جا میدن. اون جای کذایی شاید به شکل رقتآوری کوچیک باشه؛ اما قطعا اونقدر تاریک هست که تمام این چیزها توش جا بگیرن. اونا اونجا میمونن، تا زمانی که فرصت رهایی پیدا کنن. اونوقت راهی به بیرون پیدا میکنن و وحشت رو گسترش میدن.
بذار حقیقتی رو بهت بگم… شرارت خود تویی. زمانی که بتونی باهاش رو به رو بشی، تمام هیولاهای درون مه، ناپدید میشن…
حقیقتا انتظار نمیره دکتر داروخانه که شما باشی، در دم به یاد بیاری که بیوتین، اسید فولیک، ریبوفلاوین، سایانوکوبالامین، اسید پانتوثنیک، نیاسین و بلا بلا بلا دقیقا کدوم به کدومِ گروه ویتامینهای B هستن؛ اما محض رضای خدا! این خیلی ابلهانهست که آدم چهار بار بره داروخانه و مثلا B5 بخواد، و شمای نوعی این همه اصرار داشته باشی که B5 میتونه هر کدوم از اون بالاییها باشه، به جز اسید پانتوثنیک که قراره واقعا نقش خود B5 رو بازی کنه!
«نداریم» هم که قربونتون برم اصلا نیست تو کارتون!
+
空見上げれば導いてくれるような懐かしくて熱い光を
くれるあなたは 小さく手を振るよ
行かなくちゃもう泣かないよシャングリラ
新たな世界へとダイブしよう
青色に抱かれた僕は
اگر به آسمون بالای سرم نگاه کنم، میتونم درخشش دلگرمکننده و خاطرهانگیزی رو ببینم، که هدایتگر منه.
تو رو ببینم که دستهای کوچیکت رو برام تکون میدی.
باید بریم؛ بیش از این گریه نکن!
بیا به دنیای تازه و خوشایندی شیرجه بزنیم، که توش تمام آبیهای دوست داشتنی احاطهم کنن.
Bravelue
「FLOW」
Brave New World, We, 1984, The Shape of Things توی خیلی از آثار ادبی دنیا، فانتزی یا کلاسیک، یه روزی، یه جایی یه اوتوپیا/دیستوپیایی وجود داشته؛ اما برای من هیچوقت هیچ کدومشون مثل Shangri-la نشدن.
همیشه وقت خوندن Lost Horizon فکر میکردم که باید چطور جایی باشه؟ دنیای آروم، دستنخورده و دلپذیر خیالات هیلتون که یه جایی وسط کوههای تبت جا خوش کرده…
…I wonder