+
«حالت چطوره؟»
و این عجیبترین و عمیقترین جملهای بود که این اواخر در پی مکالمۀ تلفنی دو غریبه شنیدم.
اینطور نبود که تابحال بهش توجه نکرده باشم؛ صرفا مدتها بود که در بطن روابط اجتماعی به کسی برخورد نکرده بودم که این همه عمیق این جمله رو به زبان بیاره.
حس خوشایند و در عین حال تکان دهندهای داشت.
+
قانون بد عموما بهتر از بیقانونیه؛ اما اگر نشه برای اون قانون هیچ کارکردی متصور شد، اساسا فرقی با بیقانونی نداره.
+
دلم خواست که سری به کلاس خالی گروه ژاپن بزنم. جلوی نقشه بایستم و مثل قبل، مدتی زل بزنم به خطوط ریلی و سرسبزیهای کوهستان کوماموتو.
واقعیت اینه که من همیشه به کلاس «شمارۀ 13» و کمد «شمارۀ 7» ام، تعلق خاطر بانمکی داشتم و دارم. به سامورایی بازی های دکتر شیمیزو در حافظۀ زندۀ اون کلاس و تک یادداشت تنهایی که بیش از یکسال گوشۀ اون کمد به انتظار زمان خونده شدن نشسته ; )
پ.ن: روز زمین مبارک!
+
آخرین باری که به این آستانه رسیدم، چیزهای جالبی از توش درومد.
الان دوباره رسیده به همونجا؛ منتظرم ببینم اینبار از داخلش چی در میاد.
پ.ن: وقتی نیاز هست که از آدمهای کسالت آور و ناله، دلخوشیها و شو-آفهای چیپشون به هم قبل از اینکه بیش از این گند بخوره تو حس و حالت فاصله بگیری.
+
اصولا ارتباط معناداری وجود داره بین چیزهایی که من دنبال می کنم و مانگاهایی که میرن رو Hiatus.
یعنی تا به یاد میارم همین بوده! XD
پ.ن: خانمان برانداز یعنی اینکه این موقع از سال هوس review کردن GOT به سرت بزنه؛ اونم از اول!
پ.ن 2: اول اردیبهشت مال جلالی… ; )
+
احتمالا چیزهای زیادی هستن که به یاد نمیاری،
درست مثل او، و تمام چیزهایی که در پس زمینۀ این نور خیره کننده، محو و نامشخصن…
وانمود می کنی تمام چیزهایی که زمانی برات عزیز بودن رو از یاد بردی و رها شدی،
برای اینکه بتونی بخندی و خیلی ساده بگی: مهم نیست!
「Silhouette」
KANA-BOON
+
نه لزوما همیشه؛ ولی گاهی وقتها انداختن یه تیر تو تاریکی خیلی بهتر از اینه که تمام مدت از فکر اینکه آیا تیرت نهایتا قراره به چیزی برخورد بکنه یا نه، تو انداختنش تردید کنی.
فوقش اینه که نمیخوره دیگه؛ غیر از اینه؟
+
A~h
بیا و یکبار برای همیشه تمومش کن بره پی کارش.
پ.ن: وقتی از کش اومدن مسائل روزمره دچار احساس کسالت میشی.
:-/ .P.S:I’m sort of pissed out actually
+
ژاپن که بودم، هر کسی نسبت به موضوع پایان نامه م یک جور واکنش نشون میداد. حالا متنی نوشتم با عنوان 「人の子」* برای فراخوانی. اینطور نبود که بخوام به جای خیلی خاصی برسونمش؛ صرفا قصد کرده بودم که سه شنبۀ بدون پژوهشم رو متنوع سپری کنم.
به هر حال این هم مفیدترین حرکتی بود که در یک روز تعطیل از دستم بر میومد. : ))
* بچه آدمیزاد.