+
دلم برای کتابخونۀ قدیمی تنگ شده.
ترکیب احساس کسالت و دلتنگی برای کتابخونه عموما در بدن من به واکنش شیمیایی مطلوبی ختم میشه.
اوی ملت! زودتر کنکورتون رو بدید تا من برگردم به کتابخونۀ خلوت خودم!
+
«عادت» چیز خوبی نیست. هیچوقت نباید به مسائل خو کرد.
مساله رو باید «حل» کرد.
تا قبل از اینکه تبدیل به عادت بشه.
+
جریان این غلط غلوط های نگارشی عمدی چیه؟
بی سوادنمایی مد جدید شده گویا. آیا احساس می کنید که به این ترتیب خیلی متفاوت و شاخص به نظر می رسید یا همچنین چیزی؟
جدا خودتون وقتی برمی گردین متنتون رو می خونین حالتون از نثرتون به هم نمی خوره؟!
+
بدتر از آدم هایی که در هاله ای از اوهام به سر می برن، آدمهایی هستن که آنچنان طرف رو دوره کردن و بهش جو میدن که نمی ذارن یارو سرش رو از داخل ابرها بیاره بیرون، ببینه واقعا با خودش چند – چنده.
+
دیدی گاهی وقت ها دلت می خواد یه کسی یه چیز خاصی ازت بپرسه؛ اما نمی پرسه؟
ملت این روزها اصلا نکته سنج و حساس نیستن لامذهبا! : ))
دوست داشتم ازم بپرسی که چه چیز این قضیۀ به ظاهر ساده این همه باعث آشفتگیم شده؛ که برات از علاقمندی ها و فانتزی هام با خودِ خودت، قصه ها بگم.
پ.ن: گاهی سوال های ظریف و غیر منتظره هم از هم بپرسیم بد نیست. گیرم که به خاطر طرف مقابل؛ هان؟
+
خدا نکنه شب دیر خوابیده باشی و صبح هم مجبور باشی که با حداقل خواب شبانه زود بلند شی مثلا بری سر کار! یعنی کل اکوسیستم کوچه خودنمایی می کنه. به جز کلاغ ها که نصفه شب قار می زنن و بلبل ها که دم صبح می خونن، گربه زیر پنجره ت عطسه می زنه، طوطی های همسایه بازیشون می گیره، از کفترچاهی ها و گنجشک ها هم اصلا حرف نزنیم بهتره!
خنده م گرفته بود از این همه نشاط صبحگاهی جک و جانورهای محل لول