+
میگم «آخه دلت میاد در موردشون اینطوری بگی؟!»
میگه «آره دیگه! بایدم اینو بگی! سر جلسۀ دفاع از پایاننامهت طوری از خباثت و اوصاف شیطانی و افسونگریشون حرف میزدی، که انگار داری در مورد هالههای معنوی نور بالا سرشون تو بهشت میگی!! بنده خدا داوره گیج شده بود!»
تا دو دقیقه داشتم از خنده رو زمین فر میخوردم. لول
+
یعنی گاهی ده بار باید به خودم بگم که کار صرفا با فکر کردن راجع بهش انجام نمیشه! پاشو برو انجامش بده!
Cheeh
+
– 70 درصد مطمئنم که باهات حال نمیکنم.
+ 100 درصد مطمئنم که اهمیتی برام نداره.
پ.ن: یکبار توی سررسیدش نوشته بود که «سنپای! کلی آدم دوستت دارن و دو برابر اون دشمن داری.» یه چیزی تو این مایهها که اگر به خاطر زبونت نبود احتمالا بیشتر از اینها هم دوستت داشتن. =))
و خب… در هر حال…;-)
شیرینی کلام تو در وصف تلخی من از دوست داشتنهای ملت بسیار لذیذتر یود.
+
این چند روز تا تونستم به ترک دیوار زل زدم، خوابیدم و به کارهای عقب افتادۀ دفتر رسیدم.
حالا میتونم جرقهزنون به برنامههای بعدیم برسم؛ همم؟
+
– میدونستی که مردم قبل از کشف جاذبه توسط نیوتن در سال 1869 میتونستن پرواز کنن؟
– قبل از جریان کشف چگالی توسط ارشمیدس هم ملت حموم میرفتن؛ خب این چه استدلالیه؟ لول
+
هیچوقت دوست نداشتم که دلیلی بر اجماع اجباری جماعتی باشم. حداقل نه زمانی که خودشون دلیل کافی برای این کار ندارن. شاید که بشه به این ترتیب برای مدتی هر چند کوتاه در یک نقطه جمعشون کرد؛ اما قطعا نمیشه برای مدت زیادی کنار هم نگهشون داشت.
***
限りのある時間を旅してる
誰もが終わりへと向かうその事実
遠く遠く離れていても想う
それだけじゃ僕らはもう届かない
鼓動の鐘は激しく美しく
高鳴るそれぞれの今
さあ再会の地へ
Kagiri no aru jikan wo tabi shiteru
Dare mo ga owari e to mukau sono jijitsu
Touku touku hanare te i te mo omou
Sore dake ja bokura wa mou todoka nai
Kodou no kane wa hageshiku utsukushiku
Takanaru sorezore no ima
Saa saikai no chi e
ما… در حال سفری هستیم که مدت زمان محدودی داره،
و واقعیت اینه که همۀ ما، به سوی آخر این مسیر در حرکتیم
فکر کردم که اگر خیلی خیلی از هم دور بشیم،
و نه فقط این! فکر کردم که اگر دیگه نتونیم در کنار هم باشیم،
این چقدر میتونه ضربان قلبم رو بالا بره
و چقدر میتونه سخت اما در عین حال زیبا باشه؛
پس بیا تا به سرزمینی بریم که مارو به هم پیوند میزنه.
「NOMAD」
SID