+
いいじゃないか、転んだって。また起き上がればいいんだから。
転んだついでに空を見上げれば青い空が今日も限りなく広がって微笑んでる。
「1リットルの涙」より
木藤亜也
Saturday. Sep 29, 2018. 06:41 P.M
07 مهر 1397
+
میگفت ما اون جنگ رو بردیم. ولی شخصا فکر میکنم زمانی برندهای که هیچ جنگی نباشه.
Friday. Sep 28, 2018. 11:24 A.M
06 مهر 1397
+
همیشه ترجیح میدم که تئوریهای خاص خودم در مورد زندگی و حرفهم رو اول روی خودم پیاده کنم تا ببینم واقعا چقدر کارایی دارن؛ بعد اونها رو وارد جریان روزمرۀ باورهام در قبال زندگی و آدمها کنم. این مدت تجربههای انفرادی جذابی داشتم؛ فرصت کردم که به نکتههای جدیدی توجه کنم و به هر حال level up کردن وضعیتیه که لزوما راحت به دست نمیاد؛ اما تلاش برای رسیدن به یک مرحلۀ بهتر، همیشه میتونه لذت بخش باشه.
Thursday. Sep 27, 2018. 01:11 P.M
05 مهر 1397
+
صدای فــورین پشت پنجره، قارقار کلاغها و صدای پیچش نرم شاخ و برگ درختها در اثر نسیم صبحگاهیِ پشت پنجره؛ بهترین صدائیه که قبل از باز کردن چشمهات ممکنه بشنوی و این به اون معنیه که تابستون گرم و سخت، دیگه آخرهاشه. انصافا فوقالعاده نیست؟
Sunday. Sep 22, 2018. 09:00 A.M
29 شهریور 1397
+
教えてよどんな明日なら幸せをさ描けるだろう?
息を止めて臆病なまま今の僕はねぇ何色?
بهم بگو، فردا چطوری میتونه باشه اگه خوشیهام رو به تصویر بکشم؟
منی که دست از بزدلی برداشتم، بهم بگو… حالا چه رنگیام؟
「音色」
FLOW
Wednesday. Sep 12, 2018. 02:03 A.M
21 شهریور 1397
+
-「いい事を思い付けた。もしあなたが本当に死ぬ覚悟ができた時、私はあなたを殺してあげる。その時くるまで、私のために生きて。私は自分の幸せのためにあなたを利用する、だからあなたもそうして。これは交換条件。」
+「君の質問の答えが見つかって僕が死ぬ覚悟ができるまで、それまでだから。僕らはそれまで利害関係だ。」
-「その時が来たら、必ず殺してあげる。私の幸せのために生きるなら。」
『幸色のワンルーム』
Tuesday. Sep 11, 2018. 23:03 P.M
20 شهریور 1397
+
گاها خواب آدمی رو میبینم که بسیار دوستش دارم؛ اما نمیشناسمش.
همم…؟ یه لحظه احساس کردم که در ملاء عام به کسی ابراز علاقه کردم. لول
Tuesday. Sep 11, 2018. 11:03 A.M
20 شهریور 1397
+
امروز بعد از ماهها فاطمه رو دیدم، موفق شدم اونطور که تصور میکردم شایستهست از گروه آموزش دانشکده به خاطر اون روزهای کذایی تشکر کنم، یکساعتی به همراه فاطمه و به صرف نسکافه، وقت استاد گلمحمدی رو بگیرم، به چیزهای خوشمزه برای نوشتن فکر کنم و این یعنی حالم خوبه و هنوز چیزهای زیادی وجود داره که میتونم از این دنیا و آدمهاش یاد بگیرم.
Sunday. Sep 09, 2018. 08:43 P.M
18 شهریور 1397
+
گاهی گند میخوره به داستان. اوضاع اونطور که انتظارش رو داشتی، درست از آب در نمیاد. بعضا واقعیت با تمام ابعاد میخوره تو صورتت. گاهی ممکنه توی آینه نگاه کنی و از خودت بپرسی اگر صد بار دیگه توش نگاه کنم آیا قراره باز هم همین تصویر رو ببینم؟ گاهی فکر میکنی دیگه بی برو برگرد به خاطر سختی شرایط رد دادی. گاهی باورت نمیشه اگر شب بخوابی و صبح از خواب پاشی باز هم تفاوتی توی این واقعیت که گند خورده به جریان ایجاد نمیشه؛ دست آخر هیچکس اون طرف خط نیست که صبحهای دیرهنگام، وقتی دو ساعت قبلش از خواب بیدار شدی اما هنوز رغبت نکردی از تختت بیای بیرون، بهت بگه «سورپرایز! داشتم باهات شوخی میکردم.»
درست همین موقعهاست که میتونی اعتقادات دسته اولت رو بزنی زیر بغلت و سعی کنی با کمی تغییر استراتژی دوباره برگردی تو خط. میدونم مدتهاست که داری اینها رو به خودت میگی. اما سخت یا آسون، گاهی وقتها این تنها مسیر درستیه که برای رفتن وجود داره و برای رفتنش باید که شجاع باشی.
Friday. Sep 07, 2018. 10:48 P.M
16 شهریور 1397
+
بذار ببینم…
وسایلی که به طور فیزیکی برام اهمیت دارن و نبودشون به نحو معناداری میتونه روی زندگیم تاثیر بذاره: کاغذ و قلم، پرینتر و لپتاپ،
برنامه هایی که بیشترین علاقه رو بهشون دارم و بیش از هر برنامهای باهاشون سرو کله میزنم: Word, Media Player Classic, FF, IDM, Torrent, Camtasia Studio, PowerPoint, Paint
ارزشمندترین فولدری که روی سیستمم وجود داره:日本研究論文 و Anime OST Collections & Japanese Singles
دو تا از خاصترین سرگرمیهام: گپ زدن با آدمهای مختلف، سرو کله زدن با داستانها و تحلیل دادههای دنیا به روایت خودم ـه،
و خوردنیهای مورد علاقهم: کرم کامل، پودینگ تخم مرغی، قهوه ترک، پای سیب و چیز کیک هستن.
از کار کردن با Excel بیــــزارم، KMP و IE رو دوست ندارم، نوشتن با دستهای خودم رو عموما به تایپ کردن ترجیح میدم و به همون نسبت دوست دارم روی کاغذ مطالعه کنم. دوست دارم از مداد چوبی استفاده کنم. به قهوۀ موکا علاقهای ندارم و اساسا درک نمیکنم چرا خوراکیها به جای اینکه مزۀ خودشون رو بدن، باید طعم پرتقال و موز و نارگیل داشته باشن.
پ.ن: خاطرم هست یکبار به امید یه خودکار دادم که باهاش یادداشت برداره. گفتم «فقط گمش نکن همین یکی همراهمه.» نگاهی به جوهرش کرد و گفت «میتونم تصور کنم قبل از اینکه گم بشه اونقدر باهاش مینویسی که تموم بشه.» واقعیت اینه که همیشه به طور همزمان دو سه تا خودکار دارم که به صورت دورهای داخل اتاق خودم گمشون میکنم و هر دفعه زمانی که میخوام بنویسم، بالاخره یکیشون هست که به دادم برسه. اما در هر حال این حقیقت داره که نهایتا همهشون رو تموم میکنم؛ ولی هیچوقت بهش نگفتم این یکی از ظریفترین اشارههایی بود که تا به امروز در مورد مسائل روزمرۀ زندگیم از دهن کسی شنیدم لول