+
به برگ دستنویسِ تقویم روی وایتبورد، که حالا تمام روزهاش خط خورده شده نگاه میکنم. روی یادداشتهاش دستی میکشم و قبل از اینکه برگ جدید رو روش بچسبونم، چند دقیقهای به روزهایی که سپری شدن فکر میکنم؛ به چیزهایی که یاد گرفتم، به احساس آوارهای که میتونم حدس بزنم چطور سر از آخرین نوشتههام در آورد، خوب فکر میکنم.
برگ جدید تقویم رو میچسبونم روی قبلی و به خودم میگم «برو که رفتیم!»
***
過ぎて行く時の中で変わりゆく空の下で
決して忘れない 決して解けない 絆がきっと強さになる
در دل این زمان گذرا، زیر آسمونی که هر لحظه تغییر میکنه،
عهدهای ما فراموش نخواهد شد و هرگز نخواهد گسست؛ بلکه ما رو قویتر خواهد کرد.
「キャンバス」
Hirai Ken
Sunday. Oct 28, 2018. 09:11 P.M
06 آبان 1397
+
+ توی روانشناسی چیزی تحت عنوان «باید» وجود نداره.
– من یه حقوقدانم؛ نه یه روانشناس.
Thursday. Oct 25, 2018. 10:50 P.M
03 آبان 1397
+
صدای سوسک شبِ وسط پاییز، بهم احساس هیجانانگیزی از ماجراجویی میده.
درست مثل ماجراجویی این عزیز VIP که کشوی پای تخت و کیس کامپیوتر رو محل جدیدی برای ماجراجوییهاش قرار داده. اهمیت نمیده… نه… به کابل LAN زیر در و به لنگۀ راست بوت گوشۀ اتاق که زمانی سخت محل توجهاش بود، دیگه اهمیت نمیده.
Wednesday. Oct 24, 2018. 11:50 P.M
02 آبان 1397
+
کاش مونولوگ بود؛ اون دایلوگ یکطرفهست که آدم رو اذیت میکنه.
P.S: 神様よ
Tuesday. Oct 16, 2018. 06:29 P.M
24 مهر 1397
+
زمانی که ذهنت اونقدر درگیر یک مسالۀ مهم انتزاعیه که هم لازم داری مقداری ازش فاصله بگیری و هم قصد نداری فسفرهات رو جای دیگهای خرج کنی، بازی کردن doodle jump مناسبترین حرکت دنیاست:دی خودش با اون خرطوم کوتاه و قیافۀ شنگول چهارپاش قشنگ بلده چکار کنه! D:
Thursday. Oct 11, 2018. 04:23 P.M
19 مهر 1397
+
کومامونی که چند روزه از کمد اتاق بغلی، سر از اتاقم درآورده رو تکیه دادم به گوشۀ چپ اسکرین لپتاپ و در حالی که هنـــــوز کنار پنجره دارم از خنکای بارون دو روز پیش لذت میبرم، با یه مقالۀ جدید خوش میگذرونم. هر از گاهی تلاش میکنم روی آیکن فولدرِ تسکبار که پشت کومامون مخفی شده، کلیک کنم و یکی درمیون بجاش منوی ویندوز میاد بالا! : ))
و این زندگی یکجانشینیِ پای لپتاپ که قراره تا سر ددلاین با همین دنده بره جلو، به این ترتیب مقداری متنوع و بامزه شده.
پ.ن: بگمونم داور سوم مقالۀ قبلی رو Jikininki خورده باشه. lol
Monday. Oct 08, 2018. 06:23 P.M
16 مهر 1397
+
– بعد از چهار ساعت فقط یه پاراگراف پیش رفتم.
+ من فقط پس میرم؛ پیش نمیرم.
– اینم خوبه! من قبل از این مرحله یک هفته بود که صرفا زل میزدم به ورد! =))
Sunday. Oct 07, 2018. 6:30 P.M
15 مهر 1397
+
کیک سطح قهوهایرنگ قشنگی داشت؛ همراه با طرحهای زیگزاگ سفیدرنگی که جذابیتش رو دو چندان میکرد. تازه از توی بستهبندی خردلی/ قهوهای با زمینۀ سفید بیرون اومده بود و بوی شیرینِ خوبی میداد.
بهم گفته بود که میتونم نصف کیک مستطیلی شکل رو داشته باشم یا نصف پفک نمکی رو. من کیک جذاب رو انتخاب کرده بودم. وقتی روی سطحش دست میکشیدی، قسمتهای زیگزاگ سفیدرنگ، به طرز سرگرم کنندهای با کمی فشار از سطح قهوهای رنگ جدا میشدن. از طعمش براتون بگم که بوی خوش تخم مرغ میداد و میتونستی دونههای شکر وسط مربای کیک رو کمی وسط دندونهات احساس کنی.
هفتۀ پیش برای نازنین تعریفش میکردم؛ حکایت تجربۀ هیجانانگیز تیتاپی که توی سن پنج سالگی برای اولین بار طعمش رو چشیده بودم. تیتاپی که اون موقعها اسمش «پَمپَم» بود و گرچه طمع کاملا متفاوت و البته ظاهر نسبتا مشابهی داشت، ولی برای اینکه تو سن پونزده سالگی با خواهرت تقسیمش کنی، همینقدر کوچیک بود.
پ.ن: نازنین از همون اول پفک خیلی دوست داشت؛ احتمالا از اینکه دست آخر تصمیم گرفتم توی پمپم باهاش شریک بشم، احساس رضایت میکرده! :-> =))
پ.ن2: جــودان دا یو. جــودان لول
Friday. Oct 05, 2018. 02:31 P.M
13 مهر 1397
+
واقعیتش من در ارتباطات طولانی مدت و از راه دور با افرادی که گاها به خاطر بعد مسافت هرگز از نزدیک فرصت ملاقات باهاشون رو نداشتم، تاریخچۀ طویلی دارم.
خاطرم هست که در همین رابطه یکبار سیاوش ازم پرسید «اگر بار اولی که من رو دیدی میفهمیدی دخترم چه اتفاقی میافتاد؟» بهش گفتم قطعا از عدم صداقتت خوشحال نمیشدم؛ اما در نهایت اگر توضیحش میدادی احتمالا اتفاق خاصی نمیافتاد؛ و حقیقت اینه که در موارد مشابه، هنوز هم معتقد هستم که اتفاق خاصی نمیافته.
منظورم این نیست که اگر متوجه چنین رفتاری بشم، از کنارش راحت عبور میکنم؛ صرفا انتظار ندارم که آدمها خیلی زود تمام اونچه که هستن رو داخل یک چنین دنیایی، به منی که احتمالا شناخت کافی ازش ندارن، نشون بدن؛ اما تاکید دارم اگر با من طرف صحبت قرار میگیرن، حداقل در مورد جنبههایی از شخصیتشون که خودشون تصمیم گرفتن به من نشونش بدن، صادق باشن.
تمام اینها رو گفتم که تشکر کنم از دوستانی که در دوـسه ماه اخیر از طریق سایت برام پیام خصوصی فرستادن. من خوشحال میشم از گپ زدن باهاتون. برای من مسئلهای نیست اگر راحتتر هستین که هویتتون رو به هر دلیلی ندونم، من درک میکنم؛ اما دستکم اجازه بدین که به نامتون شما رو صدا بزنم؛ یا حداقل با هر اسمی که خودتون ترجیح میدین خطاب بشین.
اینکه یک پیام کاملا بینام و نشان دریافت کنید، قبول کنید که گذشته از منصفانه نبودنش در قبال کسی که صادقانه این همه مطلب در موردش میدونید، چندان هم خوشایند نیست. همم؟;-)
پ.ن: جا داره یادی کنم از Madam Black که اسمش خیلی خوب تو خاطرم مونده.
Wednesday. Oct 03, 2018. 09:38 P.M
11 مهر 1397
+
مسئولیتپذیری چهرههای متعددی داره عزیز.
شما هر زمان به این درک و فهم رسیدی که در صورت خلف وعده، مسئولیت اخلاقی شما (و نادیده میگیرم که مسئولیت قانونی شما) ایجاب میکنه که به جای دست به سر کردن طرف وعده باهاش تماس بگیری و براش خیلی روشن توضیح بدی که چه شرایطی داری، بعدش بیا و برای من در مورد بالا رفتن نرخ دلار، بدقولی چاپخونه و عدم توانایی در پرداخت به موقع بدهیت قصه بگو و انتظار داشته باش که وضعیتت رو هم درک کنم!
همۀ ما آدمیزادیم و باید که سعی کنیم تو شرایط سختِ این روزها تا حد امکان با هم کنار بیایم؛ این بیشعوری شماست که من برای کنار اومدن باهاش هیچ برنامه و الزامی ندارم.