+
این روزها که هم هوا سرده و هم من به اجبار یکبند نشستم توی اتاق، با جن توی کمد طرح دوستی ریختم. یه تیر و دو نشون ـه؛ هم از تنهایی در میام، هم بدنش مو داره بغلش که میکنم حسابی گرم میشم. تو مصرف انرژی هم صرفهجویی میشه.
پ.ن: همین الان سرش رو از بین دو لنگۀ درِ کمد آورده بیرون.
Sunday. Nov 25, 2018. 03:58 P.M
04 آذر 1397
+
مردم این روزها، اغلب اون چیزی که فکر میکنن هستن، نیستن؛ بیشتر اون چیزی که فکر میکنن نیستن، هستن.
یه همچنین چیزی.
Saturday. Nov 24, 2018. 05:58 P.M
03 آذر 1397
+
از صبح تو کتابخونه وسط پنج شش هزار تا کانجی، دارم خل میشم رسما! =))
.もう限界だよ、マジで狂ってる
Wednesday. Nov 21, 2018. 02:08 P.M
30 آبان 1397
+
به تصورم مهمتر از تشابه غایی دنیای تو و دیگران (اگر که اساسا بشه برای این مساله اهمیت خاصی قائل شد)، چه بسا این واقعیت هست که از چه مسیری بهش رسیده باشین.
برای تماشای نقطۀ X به طور کلی، میشه بینهایت نقطه متصور شد که تمامشون نهایتا دارن X رو میبینن. ولی گذشته از این واقعیت که چه زاویهای از X رو میبینن، نمیشه نفس این واقعیت رو نادیده گرفت که اساسا هیچ دو نقطهای در تماشای X مثل هم نیستن.
و این یعنی اگر چند نفر در حل یک معادله به یک جواب واحد برسن، به این معنی نیست که تمامشون از یک راهحل واحد استفاده کردن. همم؟
Saturday. Nov 17, 2018. 10:04 P.M
26 آبان 1397
+
Heaven Only Knows, You will never know
探し続けている
「Heaven Only Knows」
CHEMISTRY
خط آغازین قطعه میگه: 季節はずれの花、風に揺れてる. (گلهای آخر فصل، به دست باد میرقصن.) یعنی فقط Heaven Only Knows که چه تصویری توی ذهن من داره همین یک خط.
نارنجی، خنک و پر از اکسیژن.
Thursday. Nov 15, 2018. 02:32 A.M
24 آبان 1397
+
…I’m still looking for an answer; yet new questions arise
Wednesday. Nov 14, 2018. 10:57 A.M
23 آبان 1397
+
از اول تا انتهای کتاب زیر هر کدوم از مباحث رو که نگاه میکنم نوشته:
You can’t help remembering.
You must remember.
you have no choice but to remember.
Why not try to remember?
As long as you do it, remember.
[…]
خسته نباشی دلاور! موندم کجای دلم بذارم این حجم از ساپورت معنوی رو.
Saturday. Nov 10, 2018. 07:51 P.M
19 آبان 1397
+
در حین بستن بازی، درست زمانی که داشتم به خودم میگفتم «این دیگه دفعۀ آخر بود»، ناگهان یادش افتادم. یاد دوران 18-19 سالگی و جعبهای که هر زمان قرار بود برای یه برنامۀ مهم آماده بشم mp3 Player بنفشرنگ و یکی از چند دفتری که اون زمان داخلش مینوشتم رو میذاشتم توش و درش رو با چسب نواری پهن، محکم میبستم. میرفتم به جنگ! با همون فلاسک بنفش رنگ پر ار قهوه، کولۀ خاکستری و تکبرگی که هر شب توش قسم میخوردم که اون چند وقت رو تا ساعت دو بشینم سر کارهام.
تصور میکنم که عادت نوشتن یادداشتها و سه تقویم متفاوتی که به در و دیوار اتاق دارم، به نوعی تغییرشکل یافتۀ همون حرکت باشه.
یک چنین نوجوان ترسناکی بودم من. لول
Tuesday. Nov 06, 2018. 01:29 P.M
15 آبان 1397
+
大事な自分へ、
いつも支えてくれて、前向きに努力してありがとう。限らなく我慢してくれて、決して忘れないよ。時々難しかっただろう、今もこれからもごめんね。心から幸せでいて欲しい。
大好きだよ。