+
یکجایی از شب بالاخره میایستی، سرت رو میچرخونی و به سوی صبح بر میگردی. شب با ماه طلاییش، با ستارههای درخشانش جا میمونه. کمی مکث میکنی و در حالی که لبخندزنان از روشنایی صبح رو بر میگردونی، زیر ستارههای چشمکزن راه شیری، خوشخوشان به مسیرت ادامه میدی.
Monday. Dec 31, 2018. 09:57 P.M
10دی 1397
+
من و شخص «الف» با هم آشنا هستیم. من و شخص «ب» هم با هم آشناییهایی داریم. از قضا شخص «الف» و «ب» که هر دو از آشنایی طرف مقابل با من اطلاع دارن، (در واقع من از طریق شخص «الف» با شخص «ب» آشنا شدم) سالها درگیر رابطهای بودن که چند وقتیه بنا بر تصمیم خودشون به پایان رسیده.
لازم به ذکره که من به عنوان شخص سوم، چیز زیادی از جزئیات این ماجرا نمیدونم و نظر به اینکه من پیغمبر نیستم و چیزی هم بهم وحی نمیشه، لابد به این معنا و مفهومه که اونها هم از عمق بیاطلاعی من با خبر هستن. حالا شخص «ب» بعد از مدتی و بنا به دلایلی که باز هم من ازش اطلاعی ندارم، هوس کرده برای شخص «الف» هدیهای بفرسته و توجه کنید! نه در مقام مشورت، بلکه اصرار داره تائید این تصمیم رو راسا از دهن منِ سومشخص بگیره.
سوال اینجاست که دقیقا چی باعث میشه کسی فکر کنه صِرف اینکه شخص «پ» هر دو شخص «الف» و «ب» رو میشناسه، میتونه و به خودش اجازه میده که در مورد قضیۀ به این مهمی اظهارنظر غیرمسئولانه کنه؟
پیش خودم فکر میکنم اینجا دقیقا همونجایی نیست که اگر من! من اظهارنظری انجام بدم، تو! تو باید به من بگی این مساله ارتباطی به تو نداره؟!
Friday. Dec 28, 2018. 07:38 P.M
07 دی 1397
+
یک زمانهایی هم مثلا سناریو میتونه اینطوری باشه:
در حالی که نیمی از حق قانونیت رو با موش و گربه بازی بهت پرداخت کردن، برای نیم دیگهش همچنان به قایمموشکبازی ناخوشایندشون ادامه میدن و بعضا حرفهایی میزنن که بهتر بود هرگز نمیزدن. بعد تو در حالی که از این همه وقاحت انگشت به دهن موندی، ناگهان بلند میشی میری بانک و درست زمانی که از خالی کردن حسابشون غافل شدن، تمام چک رو یک جا نقد میکنی و به این ترتیب در یک چشم به هم زدن جای بدهکار و بستانکار با اختلاف چندین میلیون با هم عوض میشه.
حالا تو بازم شدی گربه! اما گربهای که اتفاقا علاقهای به خوردن موشها نداره… حتی اگر ناگهان از هفت تا سوراخشون بدون بیرون و سعی کنن که توجهات رو به خودشون جلب کنن.
***
ازم میپرسه که چقدر معتقدم به اینکه باید در قبال رفتار مردم مثل خودشون رفتار کرد یا مطابق با اونچه که شخصا بهش معتقدم؟ حقیقت اینه که در تمام طول زندگیم به یک سری استانداردهای اخلاقی و شخصی معتقد بودم و هستم؛ استانداردهایی که من بهشون میگم فرهنگ، رفتار صحیح و انسانیت. اما هیچوقت نگفتم که در قبال اخلاقیاتی که به خرج میدم، اجازه میدم که بعضیها با بیمبالاتی تمام، هر طور که خودشون میل دارن باهام برخورد کنن. قرار نیست آدمها همیشه پشت صفات خوب شخصیتشون سنگر بگیرن و تحمل کنن.
میدونید؛ قرار نیست همیشه همه چیز خوب و براه باشه، یا اینکه آدمهایی که باهاشون طرف حساب هستی همیشه با شخصیت و درستکار باشن؛ این رسم دنیاست. اما در عین حال قرار هم نیست که من نوعی همیشه خوب و مهربان و گلگلی باشم و زمین و زمان رو ببخشم و از کردۀ همۀ آدمها و با هر درجهای بگذرم؛ تنها به این دلیل که آدم پایبندی هستم! نه… هر چی باشه این رو گفته بودم که نه صرفا پول، نه نداری شما؛ اون بیفرهنگی شماست که من برای تحملش هیچ الزامی ندارم. آیا این رو نگفته بودم…؟
بعدالتحریر: اگر براتون این سوال مطرح شده که در نهایت چه بلایی سر اون چند میلیون اضافه بر طلب اومد؛ باید بگم که دو روز بعد از اون اتفاق، درست بعد از اینکه پوست موشها از اون همه تقلا داشت حسابی خراب میشد، مابقی پول بهشون برگردونده شد. هر چی که باشه معدۀ گربۀ داستان ما برای هضم این جور موشها ساخته نشده بود…! اون فقط قصد کرده بود که کمی باهاشون بازی کنه. میدونید که چی میگم؛ همم؟ همون بازی که بهش خیلی علاقه داشتن. آره خودشه!: بازی موش و گربه…!
Thursday. Dec 27, 2018. 03:38 P.M
06 دی 1397
+
همینطور از خوشایندگیهای روزگار اینه که یه بعد از ظهری، مامانت از دانشگاه بهت اس ام اس بده که «پـــرـــــی ارائهمو ترکوندـــــم!» و تو جواب بدی «ها باریکلـــا!هــورا~ بدو بیا بریم بیرون با هم جشن بگیریم!»
Thursday. Dec 27, 2018. 11:12 A.M
06 دی 1397
+
در جستجوی تکهای کاغذ کادو برای ناکامورا سان، کاملاً اتفاقی به این برخوردم. چندین سال قبل همراه با چند تا چیز دیگه گذاشته بودمش داخل یک جعبه توی کمد. خاطرم هست تا دو سال بعد از اون اتفاق، هنوز روی میز کارم بود. تا اینکه بالاخره گذشتم ازش. جمعش کردم و گذاشتمش توی کمد.
لبۀ تخت نشستم و نگاهی بهش انداختم؛ آیا هنوز هم معنای خاصی برام داشت؟ نه… حتی دلم ذرهای هم براش غنج نزد.
واقعیت اینه که خاطرات ما چه خوشایند و چه غیر از اون، اساساً محو نمیشن. همیشه همونجان؛ حتی گاهاً کمرنگ هم نمیشن؛ اما اگر از من بپرسی، سختترین نوع تاوان برای آدمهایی که دلت رو به دلیلی ازشون کندی، اینه که در عین حضور، دیگه در یاد و خاطرت معنایی نداشته باشن.
تو از خاطر من محو نشدی دخترک؛ بلکه بیمعنا شدی…
Wednesday. Dec 26, 2018. 10:13 A.M
05 دی 1397
+

!There’s so much to celebrate
Monday. Dec 24, 2018. 07:44 P.M
04 دی 1397
+
هر چیزی که به قیمت از دست رفتن آرامش آدم تموم بشه، زیادی گرونه! باید رهاش کرد.
Saturday. Dec 22, 2018. 07:43 P.M
01 دی 1397
+
اون مودی که نه دلت بخواد فیلم ببینی، نه انیمه ببینی، نه مانگا بخونی، نه دقیقاَ پونصد کرکتر چکیدۀ مقاله بنویسی، نه doodle بزنی، نه تخمه بشکنی و نه حتی review کنی، دیگه تو خودت ببین چه مودیه!
Wednesday. Dec 19, 2018. 09:13 P.M
28 آذر 1397
+
بعد از دوازده سال از مرحلۀ «تو رو خدا بیاین Friends ببینین~» به مرحلۀ «اوه ول کنین دیگه تو رو قرآن!» تغییر وضعیت دادم.
کاری که ملت و شبکه MBC تو این شش ماه با آلرژی من کردن، هیچکس تو اون یازده سال و خوردهای با من نکرده بود.
پ.ن: حالا تمام اینها به کنار؛ میپرسم میخوای ببینی چون شخصاً دوست داری ببینی یا صرفاً چون همه دارن میبینن؟ میگه چه میشه کرد دیدنیها رو باید دید! خب WTH؟
Thursday. Dec 13, 2018. 10:28 P.M
22 آذر 1397
+
無
無、無、無
無、無、無、無、無
無、無、無、無、無、無、無
無、無、無、無、無、無、無、無、無
無、無、無、無、無、無、無、無、無、無、無
無、無、無、無、無、無、無、無、無、無、無、無、無
無、無、無、無、無、無、無、無、無、無、無、無、無、無、無
無、無、無、無、無、無、無、無、無、無、無、無、無、無、無、無、無
پ.ن: پر از خالی؛ هیچ.
Wednesday. Dec 12, 2018. 11:28 P.M
21 آذر 1397
+
گودزیلایی که شیهۀ گودزیلایی نکشه، گودزیلا نیست.
حالا شما هی جلوههای ویژهش رو ببر بالا.