+

誰もが等しく希望という種を持ったメグルモノ
始まりと終わりは奇跡のもとに
Dead or alive また時はメグル
ما آدمها موجودات سعادتمندی هستیم که همه به یک اندازه از نعمت امید برخورداریم
زنده یا مرده، مدتزمان زندگی ما، از ابتدا تا به انتها نوعی معجزهست؛
و اون معجزه، حقیقت زمان و موهبت زندگی ماست…
Wednesday. Feb 27, 2019. 08:27 P.M
08 اسفند 1397
+
این [+] هنوز هم مثل دوران بچگی جذابه. حتی با وجود اینکه خیلی به آدامس جویدن علاقهای ندارم. در واقع همون زمانها هم بخش جذاب قضیه اصلا خود آدامس نبود.
یه قوطی کبریت داشتم که پر بود از عکسبرگردونهای آدامس بادکنکی. هر از چند گاهی همه رو میاوردم بیرون، میشمردمشون و با تصاویر عجیبشون حسابی حال میکردم. بعد هم جمع میکردم و میذاشتمشون تو قوطی. اون زمان یکی از اتاقهای خونه، پنجرههای بلند و لبه داری داشت. چندان عریض نبود ولی اونقدر پهن بود که بتونم خرت و پرتهای مهم و مورد علاقهم رو ردیــــف بچینم لبش. مثلا همین قوطی کبریت پر از عکس آدامسم رو؛ یا چیزهای مهم دیگهای مثل یه تیکه شیشه شکستۀ رنگی، یه اسب طلایی چهارسانتی دست و پا شکسته، پرها و صدفها و سنگهای عجیب و غریب توی باغچه، بادکنکهای باد نشده، تیلههام و یا حتی شیشههای عطر خالی که هنوز بوی خوب میدادن.
خلاصه کلاغی بودم برای خودم lol
پ.ن: love is? love is چیه؟! از تو آدامس باید عکس گودزیلا میومد بیرون تا جذاب باشه. lol
پ.ن2: قسمت فکاهی ماجرا اینجاست که نمیشه هضم کرد یه کشور دقیقا به چه دلیل این همه سال داره از ناگویای ژاپن آدامس خرسی وارد میکنه؟! یعنی هر چقدر فکر میکنم، نه از طنز قضیه کم میشه؛ نه از نوستالژیش و نه از دردش! لول
Monday. Feb 25, 2019. 03:27 P.M
06 اسفند 1397
+
به نظرت مورچهها با جسد مورچههای مرده چکار میکنن که اونطور میگیرن دهنشون و دوان دوان دور میشن؟ مثلا میرن به بقیه نشونشون میدن و میگن «هی رفقا! این مرحوم رو نگاه کنین؛ همین امروز تو عملیات جمعآوری آذوقه شهید شد»؟
پ.ن: اف وای آی، من میدونم که مورجهها با جسد باقی مورچهها چکار میکنن. باز مثل اون جریان زل زدن به چشمهای گربه نکنین. =))
Monday. Feb 25, 2019. 03:20 P.M
06 اسفند 1397
+
بیا با هم رو راست باشیم. شکست خوردنهای پیدرپی همیشه آزاردهندهست؛ خیلی بیشتر از زمانی که برای بار اول باهاش مواجه میشی. اصلا حال آدم رو چند روزی میریزه به هم! ولی کی گفته تمامش همینه؟ حداقلش اینه که بار دوم یاد میگیری قبل از اینکه با صورت بیای زمین، دستهات رو بگیری جلوت!
Sunday. Feb 24, 2019. 11:17 P.M
05 اسفند 1397
+
میدونید؛ یکی از مهمترین درسهایی که اواخر نوجوانی از فلسفه و خصوصا بحث براهین اثبات وجود خدا یاد گرفتم، این حقیقت عجیب بود که هیچوقت سعی نکنم چیزی رو برای کسی اثبات کنم! جدا از اینکه ثابت کردن یک عقیده اساسا بار ارزشی بخصوصی برای شخص من نداره، (نداره چون درست یا غلط قرار نیست بقیه با من و شما هم عقیده باشن و دلیل خاصی هم نداره که حتما از شما چیزی رو بپذیرن!) واقعیت اینه که آدمها وقتی خودشون نخوان چیزی رو بپذیرن، هرگز قبولش نمیکنن. اهمیت خاصی هم نداره که از چه راه و روشی برای متقاعد کردن طرف مقابلتون استفاده میکنید.
این ارزشمندترین چیزی بود که طی ماههای مطالعهم توی اون کتابخونۀ بیست و چند متری بدون پنجره، که با قفسههای خاک گرفته و کتابهای قدیمی ادبیات و فلسفه احاطه شده بود، یاد گفتم؛ کتابخونهای که از اول صبح تا خود عصر، مطلقا هیچ مراجعی به جز من نداشت. من بودم و سرمای هوا و نور کم سوی چراغهای سقفی؛ و دری که هیچ وقت باز نمیشد.
جای غریبی بود…
پ.ن: اینکه شما بخواید چیزی رو اثبات کنید و اینکه کسی بخواد پذیرای صحبت شما باشه، توجه کنید که دو تا مسالۀ متفاوته.
Saturday. Feb 23, 2019. 9:30 P.M
04 اسفند 1397
+
身近にある物
常に気を付けていないと
余りに近すぎて
見失ってしまいそう
You know the closer you get to something
The tougher it is to see it
And I’ll never take it for granted
Let’s go!
این که امروز زندهای و اینکه داری نفس میکشی، یادت رفته که فقط همین چیزهای کوچیک چقدر میتونن معجزههای بزرگی باشن.
باید به چیزهایی که خیلی بهت نزدیکن دقت کنی. اگر خیلی بهشون نزدیک بشی، شاید که نشونههاشون رو گم کنی…هر چقدر به چیزی نزدیک بشی، سخت تر اون رو میبینی
و من هیچوقت فکر نخواهم کرد که چقدر عادی و بدیهی ان؛
حالا که اینطوره، پس بزن بریم!
Inoe Joe
Thursday. Feb 21, 2019. 11:36 P.M
02 اسفند 1397
+
یه عادتی دارم که عموما خیلی کارآمده؛ ولی اعتراف میکنم که بعضی وقتها بدجور آزاردهنده میشه. مثلا وقتی قراره یه کاری رو انجام بدم، این سماجت و پیگیری قدم به قدم و لحظه به لحظۀ ماجرا، همیشه باعث میشه اون قضیۀ کذایی خیلی خوب به نتیجه برسه.
حالا همین عادت وقتی دچار یه مشکل شده باشم، اونقـــدر فکر و ذکرم رو مشغول میکنه که اصلا نمیذاره از قضیه جدا بشم. نمیگم مهم نیست؛ به هر حال تو یه دورۀ مهم، یه چیز خارج از روال رخ داده که قطعا داره اذیت میکنه؛ ولی دیگه این همه هم دنبال کردن نداره. نتیجه میشه اینکه در حالی که دکتر رفتم و دارو هم دارم مصرف میکنم، حتی وسط ناراحتی معده هم یه لحظه ول نمیکنم سرچ کردن در موردش رو!
دِ خب رها کن دیگه عزیز! زمان بده! یکم هم شل کنی و کمتر بری تو نخش جای دوری نمیره باور کن!
Sunday. Feb 17, 2019. 09:34 P.M
28 بهمن 1397
+
درست یک ربع بود که زل زده بودم به ساعت دیواری وسط هال که بیاغراق از زمانی که بیاد میارم همونجا بوده. درست مثل تمام اجزای اتاق، پنجره، کتابخونه و ابن میز. مثل عزیز VIP که بیش از یکساله، شده برنامۀ هر شبش که بین ساعت 9 تا 11 واسه خودش بگرده توی اتاق و از دست و پای من بره بالا. مثل عصرونههای هر روزه و خوشایند سه نفری با چای و قهوه و گاها یه بیسکوییت ساقه طلایی.
انگار مدتی بود که درست نگاهش نکرده بودم؛ ساعت رو میگم. خوب که دقت کردم، اصلا به چشمم جدید میاومد. ساعتی که دست کم پنج بار در روز بهش نگاه میکنم.
انگار بعضی از پدیدههای هر روزه و دمدستی زندگیت، به لطف روزمرگی گاهی کمرنگ میشن برات؛ کمتر فکر میکنی که تا چه حد میتونن قابل توجه و جذاب باشن. خصوصا این روزها که بیش از هر زمان دیگهای در آستانۀ پشت سر گذاشتنشون هستم، بیشتر از همیشه به این فکر میکنم که هر کدوم تا چه اندازه میتونن معجزههای لذتبخش، کوچیک و تکرارناپذیر این روزهایِ زندگی من باشن.
Saturday. Feb 16, 2019. 00:35 A.M
27 بهمن 1397
+
عزیز دلی که شما باشی، وقتی بدون هماهنگی با من چند صدتومن صورتحساب صادر میکنی و میفرستی به ایمیلم و بعد هم زنگ میزنی بلکه مجاب بشم و قراردادم رو تمدید کنم، محض رضای خدا هم که شده دو دور اسم دامین رو تمرین کن که یکم تحت تاثیر قرار بگیرم! خب فکر کردم برای دامین اشتباهی تماس گرفتی بندۀ خدا! ریپیت افتر می؛ Hyakkiyakou! Hyakkiyakou!
Tuesday. Feb 12, 2019. 02:35 P.M
23 بهمن 1397
+
16-17 ساله که بودم، به جد موهای زیبایی داشتم. خودم اذعان میکنم که بسیار زیبا بودن؛ بلند و پر پشت. نه صافی موهای نازنین رو داشتن و نه جعد موهای نگار رو. یک چیزی بودن اون وسطها… همون سالها بود که به دلیل داروهایی که مصرف میکردم، حجم قابل توجهی از اون موها رو از دست دادم و دیگه هرگز به دستشون نیاوردم. یکبار همون زمانها که بر حسب اتفاق در این مورد با شخصی صحبت میکردم، ازم پرسید که آیا با اون موها دل کسی رو نشکستم؟ مثلا دل کسی که زیبایی موهای خودم رو نداشت؟ و من تا مدتی با تعجب با خودم فکر میکردم دنیایی که تا این اندازه حیران شکستن دل دیگران با موهای منه، آیا هیچوقت به این مساله توجه کرده بود که من اساسا برای به دست آوردن چه چیزی اون داروها رو مصرف میکردم؟
Monday. Feb 11, 2019. 12:40 P.M
22 بهمن 1397
+
عارضم که… حضرت مولانا میفرماید:
«یکی تیشه بگیرید پی حفرۀ زندان، چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید»
اگر هم نه که خب خلایق هر چه لایق!