+
ساعت سۀ شب ـه. روی تخت دراز کشیدم و چشمهام رو بستم؛ دارم سعی میکنم وسط صدای شدید بارون و رعد و برق بخوابم. احساس میکنم زمین زیر تخت میلرزه. یکی از چشمهام رو باز میکنم و تو تاریک و روشن اتاق نگاهی به چراغ سقفی میندازم که خیلی آروم تاب میخوره. به پهلو غلتی میزنم و به تلاشم برای خوابیدن ادامه میدم.
Monday. July 29, 2019. 07:15 A.M
07 مرداد 1398
+
هیچوقت، همیشه، هیچکس، همه… اینها لغات خیلی خطرناکی هستن. من اگر جای شما باشم تو بکار بردنشون بیشتر دقت میکنم.
Sunday. July 28, 2019. 08:15 P.M
06 مرداد 1398
+
امروز توی ژاپنHimawari Matsuri (向日葵祭り)ـه؛ و نکتۀ جالب ماجرا اینجاست که امسال، سرمای توهوکو اونقدر به درازا کشید که بوتههای آفتابگردون هنوز گل ندادن. اگر بارون شدید امروز رو هم نادیده بگیریم، از چهرۀ کشاورزها اینطور به نظر میومد که این یه وضعیت پیشبینی نشده و البته نچندان خوشایند باشه. لول
追伸:私の向日葵はどこだろう~
Saturday. July 27, 2019. 07:15 A.M
05 مرداد 1398
+
امروز نه برای موسسات و شغلهای دیگه، ولی برای مدارس آخرین روز ترم بهاره محسوب میشد. با همکارم شام زود هنگامی خوردیم و بعد از شام، راه افتادم سمت مدرسه. ازم دعوت کرده بودن که ساعت هفت اونجا باشم.
بچهها شعر خوندن و همگی دور آتش بزرگ دست توی دست رقصیدیم. وقتی تو آسمون به آتیشبازی نگاه میکردم و به قطعههای Howl جیبلی که همراه با هانابی از بلندگو پخش میشد گوش میدادم، به خودم گفتم که این دقیقا همون لحظهایه که امسال، مثل تمام سالهای گذشته میتونم به خودم بگم:
夏休み,一杯学んで一杯遊ぼう~
برای من هنوز دو هفتهای کار هست؛ اما فکر میکنم که دیگه تابستون برای من هم شروع شده باشه…;-)
Friday. July 19, 2019. 09:45 P.M
28 تیر 1398
+
یکی از تفریحات روزانۀ من اینه که حین کار به مکالمات ژاپنی همکارهام گوش بدم.
یکی از تفریحات روزانۀ همکارهای ژاپنیم هم اینه که هر چند وقت یکبار، وسط مکالمهشون مکثی کنن و با یه لبخند شیطنتآمیز بپرسن: «فهمیدی؟» : ))
Saturday. July 13, 2019. 04:26 P.M
22 تیر 1398
+
فکاهی فقط اون زمانی که حالت خوش نباشه، بری دکتر و بگی «سرم گیج میره» و دکتر بپرسه «اینجوری گیج میره» یا «اونجوری»؟! یعنی میز رو میخوای گاز بزنی اون لحظه!
از خاطرات هفته و آخر هفتۀ بسیار ناخوشایندی که به بیماری گذشت.
Thursday. July 11, 2019. 08:43 A.M
20 تیر 1398
+
بعضی از آدما هم موجودات عجیبی هستن واقعا… اول دور خودشون یه دیوار میکشن که از بقیه آدما جدا بشن، بعد روی اون دیوار با گچ یه در میکشن. بعدش هم میشینن جلوی در و منتظر میشن که یه نفر اون در رو باز کنه و بیاد تو بهشون سر بزنه!
Saturday. July 06, 2019. 08:16 A.M
15 تیر 1398
+
عارضم که… شناخت هر کسی از محیط اطرافش این اجازه رو بهش میده که متناسب با شرایط و وضعیت، راحتتر بتونه عکسالعمل نشون بده. این یه حقیقت بدیهیه. اما چیزی که میخوام تعریف کنم، یه روایت پیچیدۀ استراتژیک از شناخت میدون نبرد نیست؛ صرفا حکایت اولین باریه که تو حموم خونهم با حشرهای مواجه شدم که نمیدونستم چیه.
داشتم مسواک میزدم که تو تاریک و روشن حموم دیدمش. مشخصا از روی اون همه پا میشد تشخیص داد که یک جور هزارپاست. اما تا قبل از اینکه دمپاییم رو ببرم بالا، کمتر به واقعیت شناخت محیطی به طور عملی فکر کرده بودم. دوستمون خیلی بیحرکت، یکی از شاخکهاش رو تابی داد و من دمپایی به دست مکث کردم. آیا بهتر بود بکشمش، یا اینکه بگیرم و بندازمش بیرون؟ * آیا با سرعت حرکت میکرد؟ خطرناک بود؟
نهایتا از دمپایی صرفنظر کردم. عزیزمون با دوش دستی زندهگیری شد و برگشت خونهش. بعدا فهمیدم که اینجا بهش میگن ゲジゲジ)Geji Geji). هزارپای خونگیه و خطری نداره؛ حقیقتا مثل بیشتر حشرات جذابیت خاصی هم نداره و البته با اون همه پا سرعتش هم اصلا بد نیست! لول
محیط جدید، آدمها رو با هزار جور سوال مواجه میکنه؛ و اگر از من پرسیده باشید، همینه که تجربهها رو جذاب و لذتبخش میکنه. حتی اگر اون تجربه، پیدا کردن یه حشرۀ عجیب تو حموم خونهت باشه.
* کشتن همیشه بهترین راه مقابله با تمام حشرات نیست. برای مثال Mukade (百足) یا هزارپای ژاپنی گونۀ دیگهای از هزارپاست که حشرۀ خطرناکیه. Mukade رو نباید کشت. اگر کشته بشه، بویی که از بدنش تراوش میشه Mukade های بیشتری رو به اون محیط جذب میکنه.