+
زمانی که پای منفعت کثیری از آدمها در میون باشه، واقعیت اینه که خیلی وقتها نمیتونی امتی رو با خودت همفکر و همراه کنی. حالا اون تفکر هر چقدر که میخواد صحیح باشه. در چنین شرایطی اگر همچنان سر عقیدهت بایستی و روش پافشاری کنی، ممکنه مجبور بشی خیلی هزینه کنی. خیلی بیشتر از حد معمول. سوال اینه که… در نهایت چه تصمیمی میگیری؟
از خودم میپرسم که آخرین بار چه هزینهای بابت تصمیمی که گرفتم، پرداختم.
Sunday. May 30, 2021. 02:40 P.M
9 خردادماه 1400
偽物
میگه اگر گلکلم رو اینطوری ریزریز کنی و تفت بدی، درست مثل برنج میشه. یا اصلا نه! راحتتر! میتونی بری cauliflower rice بخری! داشتم با گردن کچ نگاهش میکردم. (و من تا قبل از این اصلا نمیدونستم همچین چیزی هم وجود خارجی داره). چند وقت پیش هم دوست دیگرمون پیشنهادی داشت مبنی بر اینکه میشه به جای بستنی با شیر گاو، بستنی نارگیل درست کرد و خورد.
واتس رانگ ویث یو پیپل؟!
من گاهی واقعا نمیفهمم مغز بعضی از آدمها چطوری کار میکنه. اگر که قرار هست به هر دلیلی رژیم غذایی خاصی رو دنبال کنی که مثلا برنج نخوری، خب درود بر تو! دندون لقش رو بکن و بنداز دور! یه تصمیمه دیگه. تصمیم میگیری به اجبار یا غیر از اون یه کاری رو انجام بدی یا ندی. اگر تصمیمش رو گرفتی، خب suck it up!
الان اگر گلکلم رو به یک میلیون قسمت مساوی هم تقسیم کنی، قراره این حرکت تغییری در مزه ش ایجاد کنه احیانا؟ تبدیل به برنج که نمیشه آخرش؛ جون به جونش کنی گلکلم ـه دیگه! لول غیر از اینه؟!
پ.ن: چند وقتیه که مجبورم رژیم غذایی خاصی رو دنبال کنم و در نتیجه اون، نمیتونم کربوهیدرات بخورم.
پ.ن 2: من منکر مریت جایگزینی چیزها نیستم؛ مثلا اینکه اگر نمیتونی بستنی بخوری میتونی بری کرم نارگیل بخوری و به عنوان کرم نارگیل حالش رو ببری. چیزی که من نمیتونم هضم کنم اینه که تو بخوای با اونچه که از بستنی با شیر گاو تو ذهنت داری، طوری کرم نارگیل رو به جای بستنی جا بزنی و بخوری که انگار داری بستنی میخوری! خب این چه حرکتیه واقعا؟ =))
Friday. May 28, 2021. 08:30 P.M
7 خردادماه 1400
+
حرف زدن میتونه شما و گاها اطرافیانتون رو از خیلی از برزخهای ناخواسته نجات بده.
حرف بزنید.
Thursday. May 27, 2021. 09:05 P.M
6 خردادماه 1400
月の方向に回るヒマワリ
از خوش شانسیهای آدم زمان Tsuyu یا همون فصل بازندگی ژاپن، از قضا یکی هم اینه که وسط روزهای بارونی و کرور کرور ابری که میاد و میره، یک شب هم اونقدر آسمون صاف باشه که بتونی خسوف کامل رو تماشا کنی. به نردههای پاگرد پلکان تکیه داده بودم و با آفتابگردون خسوف بینظیر امسال رو تماشا میکردم. وقتی شروع شد، ساعت هنوز هشت نشده بود و ماه فقط کمی بالاتر از سطح افق بود.
توی اون هوای تمییز و آسمون صاف وقتی ماه کاملا با سایهها پوشیده شد، میتونستم زیباترین و عجیبترین ماهگرفتگی رو تماشا کنم که تابحال دیده بودم. اتفاقی که هیچوقت توی تهران شانسش رو نداشتم. اونقدر بازی نور و سایهها زیبا و گولزننده بود، که تصور میکردی به یک جرم 3D با پس زمینۀ سیاه نگاه میکنی.
گاهی، وقتی نیمساعت زمان بذاری و چشم بدوزی به غروب آفتاب، طلوع و یا خسوف ماه، میتونی معنایِ مفهوم انتزاعی زمان رو عملا به چشم ببینی و درک کنی که زمان چطور در حال گذره. و واقعیت اینه که تمامش هم راجع به گذر زمان و حادثهها نیست؛ خیلی وقتها بخشیش هم راجع به اینه که حادثههات رو چطور میگذرونی. اینکه چطور لحظاتت رو با دیگری تقسیم میکنی و یاد تماشای یک کسوف کامل با عزیزی رو تا همیشه در خاطرت حک میکنی.
P.S: Blood moon. Japan. Source: The Asahi Shimbun [+]
Wednesday. May 26, 2021. 11:30 P.M
5 خردادماه 1400
人間失格
هر بار که اتفاق تلخی میافته، هر بار که اخبار بینهایت ناخوشایندی رو میشنوم، به نحوی با روندنشون گوشۀ ذهنم، به خودم میگم که باید به زندگی عادی برگشت. بعدش حس میکنم که بخشی از انسانیتم رو از دست دادم. یه تیکهش رو یه جا پشت سر جا گذاشتهم. هر بار بالاخره زندگی باید جلو بره و من مسئول تمام تلخیهای جهان نیستم؛ اما حقیقت اینه که، هر روز کمتر از روز قبل انسانم.
پ.ن: به بهانۀ هفتههای همزادپندارانه با 『Eighty Six』
Sunday. May 23, 2021. 03:30 P.M
2 خردادماه 1400
好きな景色
しばしばに行く幼稚園には、より正確に言うとこの園の桜木の下でドールハウスみたいな滑り台がある。その上から見下げれば、近くにあるお墓場の景色がよく見える。時々そこに座るのが私の最近の趣味になったと思う。特に春、特に秋。静かに回りを見ながら風を感じるとこ。この景色が何とか好きだ。
Saturday. May 22, 2021. 11:47 P.M
1 خردادماه 1400
+
نشسته بودم و در حال مزه مزه کردن چایام، به ظاهر اخبار پر جزئیات ساعت نه شب رو تماشا میکردم؛ اما در واقع، اصلا چیزی نمیدیدم…
Wednesday. May 19, 2021. 10:30 P.M
29 اردیبهشتماه 1400
+
Let me remind you something…
If you don’t even have the courage to change, then you don’t deserve to have a dream.
Monday. May 17, 2021. 09:47 P.M
27 اردیبهشتماه 1400
+
با همديگه حرف بزنيد.
بحث كنيد، دعوا كنيد؛ اصلا بزنید زیر گوش هم؛ ولى نسبت به همديگه بىتفاوت نباشيد.
بیتفاوتی آدمها رو از پا در مياره؛ اونها رو از هم دور میکنه.
نسبت به هم بیتفاوت نباشیم.
Wednesday. May 12, 2021. 10:18 P.M
22 اردیبهشتماه 1400
+
میخوام با お花 م آشناتون کنم. Chino شش سالشه و از زمانی که پنج سالش بود من Creativity Developer گروهشون بودم. از زمانی که به خاطر میارم بوی خوبی میداد. دوست داشتم در حالی که صورتم رو توی موهای پرپشتش فرو میکنم از پشت بغلش کنم. برای همین از یک روزی بدون اینکه خودم متوجه باشم کی بوده، صداش زدم My flower. با اون بینی کوچیک کوفتهای و موهای گرد و چتریهاش که بیشباهت به عروسکهای Kokeshi نیست، هر موقع این رو میشنید میگفت: パリ先生はいつも私をマイフラワー呼ぶね (همیشه بهم همین رو میگی). در جواب بهش میگفتم 花のような甘い香りがするから (آخه همیشه مثل گلها بوی خوب میدی!). و البته این مکالمه هنوز هم وقتی میبینمش به همون فرم سابق ادامه داره. لول
همۀ اینها رو گفتم که بگم امسال یکی از دوستداشتنیترین کادوهای تولدم رو از Chino گرفتم.
خلاصه که پری سنسه، همینقدر خوشحال!
از خوشمزگیهای زندگی من، گاهی هم اینطوری.
Friday. May 07, 2021. 09:30 P.M
17 اردیبهشتماه 1400
+
نشستم بیرون آپارتمانم و در حالی که از نسیم اول صبح و هوای ابری لذت میبرم، با یه ماگ بزرگ قهوه، تولدم رو با دست پخت Chevy جشن میگیرم.
بعد دوستمون به من ایمیل زده که چرا اینجا همه چیز حول موسیقی و گپ و گفت و قهوۀ صبحگاهیِ من و داستانها میگرده! پس هول چی بگرده خوبه برادر؟ لول واقعیت اینه که زندگی من تمامش هم نباشه قسمت قابل توجهی ازش حول خوش گذرونیهایی میگرده که شخصا سعی میکنم برای خودم بتراشم. به هر حال روزهای خوب رو همینطوری باید ساخت؛ در غیر این صورت واقعیت اینه که زندگی برای هیچکس بای دیفالت ساده نیست.
Thursday. May 06, 2021. 10:30 A.M
16 اردیبهشتماه 1400
+
نشسته بودم روی نیمکتِ نزدیک Komainu ی چپِ Jinja ی Yagoshi و در حال بازی کردن با بطری خالی vitamin D، تو سکوت شب صدای جریان آب و قورباغههای بهاره رو گوش میدادم. یک روز تا آخر تعطیلات Golden week باقی مونده بود و من هنوز چیزهایی برای فکر کردن داشتم. این روزها اغلب اوقات چیزهایی ته ذهنم هست که دوست دارم بهشون فکر کنم. البته بهتره بگم دوست دارم براشون تعیین تکلیف کنم. این روزها زیاد فکر میکنم و این حالت تعلیقِ بیمعنا و ثمر، برای من چندان جذاب نیست. واقعیت اینه که از بین تمام option هام، به دنبال حک یه تصویر ذهنی خوشایند میگشتم. موقعیتهای ترجیح و تصمیم من، اگر که پرسیده باشید این شکلیه.
به بطری خالی و کوچیک توی دستم نگاه کردم و احساس کردم که دوست دارم دوباره برای خودم چیزهایی بنویسم. از آخرین باری که نامۀ داخل کمد دانشکده رو باز کرده بودم، دو سالی میگذشت. حقیقتا تو فکر نوشتن چند خط کوتاه بودم؛ اما واقعیت اینه که نمیدونستم نوشتن همون چند جمله کوتاه قراره این همه طول بکشه.
یادداشت لوله شده رو فرو کردم داخل بطری و یکجا نزدیک تخته سنگ بزرگ Jinja خاکش کردم. برای یکسال؛ شاید هم دو سال آینده.
وقتی بر میگشتم ساعت از 11 گذشته بود. لبخند مورب روی لبم رو، دیشب از صدای قورباغههای شالیزار هم بیشتر دوست داشتم.